سالهـا دویده ام.. با قلبی معلق و پایـی در هـوا ! دیگر طاقت رویاهایم تمـام شده است... دلم... دلــم. رسیدن می خواهــــــد ....!
از
انسانها غمی به دل نگیر زیرا خود نیز غمگینند! با آنکه تنهایند ولی از خود میگریزند!
زیرا به خود و به عشق خود و به حقیقت خود شک دارند. پس دوستشان بدار حتی اگر دوستت
نداشته باشند! باران
عجیب بر روزگارم می بارد و هرچه چترم را محکم تر در دست می گیرم لحظه هایم خیس تر
می شوند . . . . و تو با قایق کاغذیت در جویبار اشک هایم پیش می روری ... . . . . من
دلواپس غرق شدنت هستم .. معلم
به خط فاصله میگفت خط تیره ، خوب میدانست که فاصله ها چه به روز آدم ها می آورد ! هرچه
بزرگتر میشوی بیشتر روی دست خودت میمانی محو میشوی در یک سکوت بیسروته
...چهرهای بیرنگ در یک قاب کهنه ...و چیزی شبیه چراغهای خیابان که تا صبح بیدارند.... اگر
از پایان گرفتن غم هایت نا امید شده ای به خاطر بیاور زیباترین صبحی که تا به حال
تجربه کرده ای مدیون صبرت در برابر سیاهترین شبی هستی که هیچ دلیلی برای تمام شدن
نمی دیدی . . . عاشقانه ترین
نگاهم را روی قایقی از یادت نشاندم و پارو زنان سوی تو فرستادم وقتی به ساحل نگاه
تو رسید، تو چشمانت را بستی و قایقم غرق شد.. نه
شاعرم ؛ نه نویسنده... خط خطی می کنم تا مطمئن شوم نمرده ام... همین... توی دنیا 2
نفر باش....یکی برای خودت و یکی برای من ..... برای خودت زندگی کن و برای من زندگی
باش!!!!! دنیا
مثل پاییزه هم قشنگه هم غم انگیزه قشنگیش به خاطر تو و غم انگیزیش به خاطر دوری تو
. . . . خاطرمان
باشد که به یاد هم باشیم شاید سالها بعد در گذر جاده ها بی تفاوت از کنار هم بگذریم
و بگوییم ان غریبه چقدر شبیه خاطراتم بود!! اگه از عشق
میشه قصه نوشت میشه از عشق تو گفت میشه با ستاره های چشم تو مغرب نو مشرق نو برپا
کرد میشه از برق نگات خورشید و خاکستر کرد میشه از گندمیای سر زلفت یه عالم شعر
نوشت آره از عشق تو دیوونگی هم عالمیه آره از عشق تو مردن داره میشه از عشق تو مرد
و دیگه از دست همه راحت شد.... هرکجا بروی
مرا خواهی دید یک شب تمام شهر را دیوانه وار با خیالت قدم زده ام... چشم
تو زینت تاریکی نیست پلکها را بتکان ، کفش به پا کن و بیا و بیا تا جایی ، که پر
ماه به انگشت تو هشدار دهد و زمان روی کلوخی بنشیند با تو و مزامیر شب ، اندام
تورا ، مثل یک قطعه آواز به خود جذب کنند. پارسایی است در آنجا که تو را خواهد گفت
بهترین چیز رسیدن به نگاهی است که از حادثه عشق تر است. دستهایت را زیر
تنهاییم ستون کن که من از آوارگی بی تو بدون میترسم . چه سخت است یکرنگ
ماندن در دنیایی که مردمش برای پر رنگ شدن حاضرند هزار رنگ باشند......... گیــــــــرم
که بی خیـــــــال خیـــــــالت شوم بـــــــــا عطـــــــر دستــــــــــانی که
در گیسوانـــــــــم جـــــــا گذاشتــــــــه ای چـــــــــه کنم ...؟!