شعری که زندگی ست 5

چه ساده لوحانه ساعات روزهایم را پر کرده ام از کارهای گوناگون، تادلم به سویت پر نکشد!!!فراموش کرده بودم،یاد تو از هیچ قانونی تابعیت ندارد! حتی از قانون زمان!!! و گاه و بیگاه با بهانه وبی بهانه سر به سر دلم می گذارد.

لنگه های چوبی در حیاطمان گرچه کهنه اند و جیر جیر میکنند محکمند … خوش به حالشان که لنگه همند..

عزیزترین آدم های دنیا مثل قطعه های پازل میمونن،اگرنباشن نه جاشون پرمیشه،نه کسی میتونه جاشونو بگیره.

دیشب گرسنه بود...کودکی که مُرد . . .چه آسان به خاک سپردیمش . . .و همسایه اش ,دیشب از سفر رسید . . .مکه رفته بود!!!

وقتی از دوری تو تموم میشه تحملم .... توی دلم داد میزنم خیلی دوست دارم گلم..

شبی از پشت یک تنهایی نمناک و بارانی، تو را با لهجه گلهای نیلوفر صدا کردم، تمام شب برای با طراوت ماندن باغ قشنگ آرزوهایت دعا کردم..

ای کاش که معشوق ز عاشق طلب جان می کرد، تا که هر بی سرو پایی نشود یار کسی !!!

عزیز یادی بکن از یار خسته غبار دوریت بر من نشسته دیگر تیری نزن بالی ندارم وجودم از غم دوریت در هم شکسته..

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد